ریحانه و عیدانه
دخترکم! این آخرین پست سال 1390 هست. سالی که پر از خاطرات زیبا بود. سالی که وجود ظریف و قشنگت را برای اولین بار در آغوش گرفتم و لیاقت مقام مادر بودن نصیبم شد.
سالی که رو به اتمامه ناب ترین و قشنگ ترین و باارزش ترین تاریخ رو در خودش ثبت کرده 1390/3/1
روزی که تو در آن روز از فرشته های آسمون جدا شدی و راه گم کردی و قدم های کوچکت را روی دلم گذاشتی و دنیای من و بابایی را تبدیل به بهشتی برین کردی.
عشق کوچولوی من! امسال زیباترین سال عمرم را با تو تجربه کردم و سال 1390 در عمق خاطراتم همیشه جاودانه خواهد ماند و چون ستاره ای خواهد درخشید.
نفسم! در اولین روز از سال جدید تو اولین ماه دو رقمی عمرت را به پایان خواهی برد.
باورم نمیشه چقدر زمان زود میگذره. داری 10 ماهه میشی عمرم.
و روز جمعه 26 اسفند 300 روزه میشی و این روز رو هم بهت تبریک میگم.
مامانی ما امروز راهی شهرستان میشیم و دیگه نمی تونم اولین روز عید که 10 ماهه میشی برات مطلب بذارم امیدوارم بتونم بعد از برگشتن جبران کنم.
پی نوشت 1:
خاله های مهربون ریحانه! عید رو به همه تون تبریک میگم و امیدوارم عذرخواهی منو بپذیرید از اینکه نتونستم بیام به خونه هاتون و براتون کامنت بذارم. ما 20 روزی نیستیم ولی مثل همیشه با موبایلم کامنتاتون رو می خونم فقط نمی تونم تایید کنم. به همه تون هم سر می زنم ولی کامنت گذاشتن با موبایل خیلی سخت و وقت گیره و شرمنده اگه چشم به راهتون میذارم.
پی نوشت 2:
عکس خرید هایی که برای ریحانه کردم رو برای خاله هایی که خواسته بودن در ادامه مطلب گذاشتم.
پی نوشت 3:
دو تا پست قبلی هم تو ثبت موقت زندونی بودن که دراومدن.
اینم از خرید های عیدت عسلکم:
این سارافون خوشگل رو برای جشن نامزدی دخترخاله مهدیه گرفتم.
اینجا لازمه توضیح بدم که این جوراب شلواری رو با بابایی که برده بودیمت دکتر خریدیم.
با اینکه قبلا خریده بودیم ولی تا اینو دیدیم دلمونو برد و اینم خریدیم. وقتی تنت کردم کلی قربون صدقه ات رفتم نازدونه جونم بس که جیگر بود تو تنت.
البته یه سری از لباسای سیسمونی و سارافون قرمز ولنتاین هم که دخترخاله بابایی موقع دیدن سیسمونیت کادو داده بود، برای عیدت هست.
و امروز بلوز سفید خوشگلی رو که دخترخاله مهدون برات خریده بود رو هم پوشوندم و دیدم اونم اندازته.
غیر از این خریدها، یه چند تا هم کش و تل و هد و از این جور خرت و پرتا گرفتم تا حسابی خوشملت کنم.
و اما از همه مهمتر بابایی امشب عیدیت رو آورد :
دو تا النگوی خوشگل و ناز که بلافاصله رفت تو دستای سفید و قشنگت که دیگه وقت نیست عکس بذارم و می مونه برای بعد از عید که از شهرستان برگشتیم.