چهارشنبه سوری مبارک
واست آتیش روشن کردم که اخر زمستونه
چهار شنبه ی اخر سال قلب من آتیش بارونه
غمهاتو آتیش میزنم سرخی آتیش مال تو
چشم حسودا کور شه از عشق میون من و تو
بیا در غروب آخرین سه شنبه سال برای گردگیری افکارمان
آتشی بیافروزیم کینه ها را بسوزانیم زردی خاطرات بد را به آتش
و سرخی عشق را از آتش بگیریم آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم.
هنگام پریدن از آتش : غم برو شادی بیا ، محنت برو روزی بیا
سرخی تو از من ، زردی من از تو
ریحانه قشنگم! چهارشنبه سوریت مبارک!
این لباس های دست بافت زمستونی رو بابایی برات خریده بود و خوشبختانه بزرگن و ایشاا... سال بعد می پوشی. بابایی برای امشب از اون فشفشه های موشکی گرفته بود و 3 تایی رفتیم پشت بوم و روشن کردیم و حسابی خوش گذروندیم.
همش یاد پارسال و پیارسال میفتادم. پارسال تو توی دلم بودی و چقدر آرزوی این لحظات قشنگ رو کرده بودم که بیای در آغوشم و 3 تایی باهم و در کنار هم چهارشنبه آخر سال رو بگذرونیم.
خدایا هزاران بار شکرت!
خدایا برای تمام لحظات باهم بودنمان تو را بی نهایت سپاس می گویم.