ریحانه در دنیای پوشک هاش
سلام نفس مامان !
این پست مربوط میشه به 21 دی ماه که شما 7 ماه و 21 روزه بودی.
نحانای نازم! اون روز با عشقی وصف نشدنی چند ساعت از وقتم رو با تو گذروندم و کلی باهم کیف کردیم و سرمای زمستون رو با حرارت دلامون گرم کردیم.
با اینکه خیلی از اون روز گذشته اما دلم نیومد این روز شیرین رو برات ثبت نکنم.
اون روز من و تو تنها بودیم و من برای اولین بار بدون حضور بابایی می خواستم ازت عکس بگیرم و خیلی سخت بود هم دوربین رو کنترل کنم و هم تو رو بخندونم، اما موفق شدم.
عکسای ناز زیادی ازت گرفتم اما اینا رو گلچین کردم تا خاطره اون روز برای همیشه تو ذهنم بمونه.
قربون اون خنده های شیرینت عروسکم!
اینجا دیگه نتونستی آروم بشینی و شیطنتت گل کرد.
حالا اون وسط برای خودت چهار دست و پا رو هم تمرین می کردی. دست ها و زانوها ثابت بود ولی تن مبارک رو هی جلو و عقب می بردی.
نحانا: ای بابا خسته شدم همون سینه خیز خودمون رو عشقه !!!
اینجا هم که پاهات رو گرفته بودی و آواز سر داده بودی و چه چه می زدی واسه خودت، قناری منی تو!
اینجا تلفن زنگ خورد و با شنیدن صدای تلفن چشمای ریحانه خانم قصه ما گرد شد و این داستان هم با خیر و خوشی تمام شد.