همه هستی ام، گل بهشتی ام ریحانه جان ،همه هستی ام، گل بهشتی ام ریحانه جان ،، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
چراغ زندگیم روشناجونچراغ زندگیم روشناجون، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ریحانه و روشنای زندگی مون

ما از مسافرت برگشتیم

1390/6/26 2:02
نویسنده : مامانی
1,024 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خاله های مهلبونم!

همونطور که قبلا بهتون گفته بودم من پنجشنبه در 110 روزگیم رفتم علوسی پسر عموی مامانم.

بماند که پشت ترافیک چقدر حوصله ام سر رفت و اعصابم خورد شد آخه مسیر یک ساعته تهران - کرج، 3 ساعت طول کشید.

اونجا هر کی منو میدید به مامانم می گفت وااااااااااااای چقدر نی نیت بزرگ شده، چقدر خوشگل شده، خانوم شده و از این حرفا... مامانم هم ته دلش ذوق مرگ میشد.

جمعه در 111 روزگی من، ما به همراه خانواده دایی و خاله ام رفتیم اصفهان.

 شب رو استراحت کردیم و از شنبه صبح رفتیم گردش.

تا ظهر از موزه تاریخی و کاخ چهل ستون و عالی قاپو دیدن کردیم و بعدش هم در میدان نقش جهان سوار کالسکه شدیم.

بعد از ظهر شنبه هم رفتیم سی و سه پل و شام رو در فضای سبز اطراف پل خوردیم.

یکشنبه صبح رفتیم باغ پرندگان و بعد از ظهر هم بازار نقش جهان رفتیم و شام رو هم در فضای سبز اطرافش خوردیم.

دوشنبه تا وسایل رو جمع و جور کنیم ظهر شد و آماده برگشتن شدیم عصر رسیدیم به جمکران همون جمکرانی که مامان و بابام قبل از به دنیا اومدن من هر سه شنبه به زیارتش میرفتن.

بعد از نماز مغرب و عشا رفتیم قم و من خوابیدم و مامانم بعد از زیارت حضرت معصومه دستهاش رو به سر و صورتم کشید و متبرکم کرد هههههه مامانم خبر نداشت که من تو خواب داشتم با فرشته های دور ضریح حضرت معصومه بازی می کردم.

شام رو خونه یکی از اقوام شوهر خاله ام مهمون بودیم و ساعت دو و نیم بامداد سه شنبه رسیدیم تهران.

واما براتون بگم از عکسای نازنینم که نیست و نابود شدن...

هر جا که می رفتیم مامان و بابام یه عالمه عکسای خوشگل ازم می گرفتن که وسط باغ پرندگان تنظیمات دوربین به هم ریخت و مامانم توی یکی از آلاچیق ها نشست و گفت هر طور شده باید درستش کنم و بـــــــــــــــله ... چه درست کردنی !!!

خودش هم نفهمید چی کار کرده بعد که از باغ پرندگان در اومدیم زیر انداز پهن کردیم تا یه هندونه ای به بدن بزنیم که مامانم با خوشحالی دوربین رو برداشت تا ببینه چه عکسایی از دردونه اش گرفته که در کمال حیرت و تاسف دید خبری از عکسای نازنینش نیست.

 

جالب اینجاست که چند تا عکس اول گالری و چند تا عکس آخری مانده بودن ولی مابقی عکسا نبودن این دیگه چه جورش بود؟؟؟

فقط خدا می دونه که چقدر مامانم ناراحت شد و غصه خورد مخصوصا برای اون عکسی که طاووسه پر هاشو باز کرده بود و بابام منو کنارش نگه داشته بود. یا اونی که سه تایی تو آلاچیق نشسته بودیم و قوها پشت سرمون تو دریاچه شنا می کردن.  

این عکس هم جزو همون آخری هاست که مونده بود.

 ریحانه ناز ناناش، یکی یه دونه مامان و باباش

اینجا لنگ ظهر بود و نور آفتاب اذیتم می کرد و نمی تونستم چشامو خوب باز کنم. 

 niniweblog.com

 

خاله جونام مامانم امروز (جمعه)در 118 روزگیم تصمیم گرفت به تلافی عکسایی که پریدن چند تا عکس ازم بگیره و براتون بذاره داغ داغ تازه از تنور در اومده:

باهم رفتیم اتاقم و مامانم موهام رو شونه کرد و کش زد و روی تختم خوابوند:

 

بعدش اینجوری ژست گرفتم و مامانم یه عکس دیگه هم ازم گرفت:

ریحانه ناز ناناش، یکی یه دونه مامان و باباش

 

تازه می خواستم ژست های قشنگ تری هم بگیرم که بابام اومد و تمرکزم رو به هم زد.

حالا هی می خواستم قیافه بگیرم که با دیدن بابام خندم می گرفت و نمی تونستم:

ریحانه ناز ناناش، یکی یه دونه مامان و باباش

 

دیگه مامانم هر کاری می کرد نمی تونست منو ببره تو حس ژست گرفتن، شیطونیم گل کرده بود همه حواسم به پاهام بود که بگیرمش و ببرمش تو دهنم آخه انگشتای پام بدجوری بهم چشمک می زدن:

 

مامانم همیشه میگه: قلبون چشای طوسی و موهای مخملیت برم من.

منم براش ناز میکنم و عشوه میام.

ریحانه ناز ناناش، یکی یه دونه مامان باباش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (20)

مامان ارميا
26 شهریور 90 9:30
اي خدا . چه خوش تيپ. چه خوشگل. ناز باشي. گل باشي.
فرانک مامان النا
26 شهریور 90 10:40
رمز رو دیدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فرانک مامان النا
26 شهریور 90 10:41
خب پس حسابی خوش گذاشته . انشا... همیشه به خوشی و خوش گذرونی و گردش
سهیلا
26 شهریور 90 10:54
وااااای فرناز جونم چه حسی داری وقتی از این دخمل ناز ناز ناز ناز داری عکس میگیری؟ خانومی من که غش کردم وقتی این پستال های خوشگلو دیدم ماشالله هزار ماشالله ناناز شده خدا حفظش کنه وقت کردی یه سر کوچولو به من هم بزن
ملیکا
26 شهریور 90 12:26
خاله جونی سلام - دوست عزیزم سلام ماشاا... دخمل نازت بزرگ و بسیار بسیار زیبا شده - چه عکس های باحالی - من و نی نیم "آرمیتا" دلمون آب شد. خاله جون عکسمو در آدرس ایمیل مامانم گذاشتم برات دوست داریم بوس بوس بوس
مامان پارسا جون
26 شهریور 90 12:36
سلام فرناز جون رسیدن بخیر الاهی من قربونش برم این نفسو ماشاا... هزارماشاا... ماهتر از همیشه فداش بشمممممممممم
مامان نازنین رقیه
26 شهریور 90 13:40
سلام خانمی کلی منتظرتون بودم تا برگردین خداجون توی این چند روز چقدر دخترتون بزرگ شده!!!!!!!هزار ماشالله...من تازه فهمیدم چشماش رنگیه!!!!!!!خدا چشم حسودشو بترکونه
مامان نازنین رقیه
26 شهریور 90 13:46
راستی توی سیسمونی عکس تخت وکمدش نبود
مامان شینا
27 شهریور 90 7:49
دیر آپیدی، زود زود بیا مامانش ما دلمون برا نی نی تنگیده نازززززززززززززز خانمی ماشالا
خانومی
27 شهریور 90 18:21
من فدای این دخملی بشم .. مامانی خوشحالم که بهتون خوش گذشته
مامان گیسو
28 شهریور 90 14:03
سلام گلم خوبی ؟ الهی قربونش برم چقدر ناناز شده بوسسسسسسس همیشه به گردش و شادی فرناز جونم
مامان پارسا
29 شهریور 90 2:00
خداروشکر که خوش گذشته و رسیدن بخیر زیارت هم قبول انشاا... تو سفرهای بعدی دوباره یه عالمه عکس میندازی نانازی عکساش خیلی نااااااااااااااااز بودن
فرانک( مامان نائیریکا)
29 شهریور 90 4:55
وای چه تپل و نازه فداش بشم
maman amirali
30 شهریور 90 1:20
وای چه ناز و چه خوش گل .مبارک باشه .ماشااله .بوس
مامان ریحانه
1 مهر 90 23:47
همیشه به گردش چه نازی ریحانه
خاله هستی و لبخند
2 مهر 90 22:33
سلام ماشاالله ...هزار ماشاالله خانومی شدی عسل خاله آی هیف که کنارم نیستی تا ماچت کنمو بچلونمت .... فدات شم هزارتا نازی جونم ناراحت عکسا نباش ..پیش میاد دیگه
ریحانه
4 مهر 90 18:34
سلام مامان فرناز. عزییییییییییییزم این دختر خوشگلت رو هر جا میبری یه گونی اسفند بزار عقب ماشین. هزار هزار ماشالا چقدر ناااااازه. معلومه خوش سفره هااااا. ایشالا خدا صحیح و سالم واست حفظش کنه.
ریحانه ابراهیمی
10 مهر 90 19:11
عالیه خیلی مامان با سلیقه ای هستی
هستی
11 مهر 90 2:18
واییییی چقدر ماه شده این دخمل صورتی تو تخت خوشگلش چقدر ماه ژست گرفته بخولمش
مامان آیلا
11 مهر 90 9:27
وای چه تبپی زدی خودمونیم کوشولوی نازنازی راستی با من هم که هم اسمی با اجازه من لینکتون می کنم اگه شما هم دوست داشتین ما رو لینک کنید