همه هستی ام، گل بهشتی ام ریحانه جان ،همه هستی ام، گل بهشتی ام ریحانه جان ،، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
چراغ زندگیم روشناجونچراغ زندگیم روشناجون، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

ریحانه و روشنای زندگی مون

ریحانه و هفتمین ماه زندگیش (آذر)

1390/10/7 3:47
نویسنده : مامانی
2,629 بازدید
اشتراک گذاری

دوستای گلم که با وارد کردن رمز مشکل داشتین ، رمز این پست برداشته شد.

 سلام شیرینکم! امروز میخوام یه خلاصه از ماه هفتمت برات بنویسم.

 

ریحانه در ماه هفتم زندگیش:

*

ریحانه جون اول آذرماه 6 ماهه شدی و وارد ماه هفتم از زندگیت شدی.

من و بابایی تو رو بردیم برای چکاپ ماهیانه و بعد از واکسن 6 ماهگی، قد و وزنت رو اندازه گرفتیم وزنت 8900 بود و قدت 68 که البته خانم دکتر به من گفتن 68 اما بعدش که توی خونه کارتت رو باز کردم دیدم زده 69 از طرفی هم بابایی می گفت محاله زیر 70 باشه چون خودش دقیق اندازه گیری کرده بود این بود که منتظر شدیم 7 ماهه بشی و تو رو ببریم برای کنترل و بالاخره ببینیم کی درست میگه. شنبه 3 دی بردیمت بهداشت و کاشف به عمل آمد که حق با بابایی بود. وزنت 9250 بود که 150 گرمش رو به خاطر سوئیشرتت کم کردن و 9100 ثبت شد و قدت هم 72 بود.

................... خدایا شکرت .....................

یکشنبه 6 آذر در 190 روزگیت (6 ماه و 6 روزگیت) برای اولین بار غلت دو طرفه زدی. یعنی تونستی وقتی سینه خیز بودی برگردی و طاق باز بخوابی.

در1390/9/9 تو 193 روزه بودی(اعداد تکراری رو داشته باشین دخترم روزهای زندگیش رو با تاریخ ست کرده ههههههه)

12 آذر شب داشتم بهت فرنی می دادم که وقتی قاشق رو آوردم کنار لبت گفتم "به به" بلافاصله تو هم تکرار کردی و گفتی "به به" اما بعدش هرچقدر گفتم تکرارش نکردی.

14 آذر اولین دندونت نیش زد.

16 آذر 200 روزه شدی.

18 آذر برای اولین بار سوپ خوردی که زیاد راضی نبودی اما روزهای بعد که به طعمش عادت کردی خوشت اومد.

البته اون روز قبل از سوپ من و بابایی داشتیم میوه می خوردیم که شما گریه و زاری کردی که منم می خوام بابایی هم پرتقال رو داد دستت و تو هم با ولع فشارش میدادی و می خوردی ما هم کلی بهت خندیدیم دختر پرتقال ندیده من!

اینم عکست که به دلیل شکار لحظه ها، مثل همیشه ابروهای آویزونت رو درست نکردم. از چشمات هم معلومه که قبلش گریه کردی.

 *

 

اینم دندونگیر جدیدت که کسی جرات نمی کنه از دستت بگیره

 *

دیگه خطرناک شدی و می ترسم رو تختت بخوابونم تو گهواره ات هم حوصله ات سر میره و کلافه میشی.

هنوز چهار دست و پا نمی ری اما با سینه خیز رفتن و غلت زدن های پشت سرهم و حرفه ای خودت رو به هر گوشه خونه می رسونی. اینجا تازه از خواب بیدار شده بودی و رفته بودی زیر گهواره ات اونجا چی کار می کردی شیطونکم؟

 *

ای جااااانم ، اینجا وقتی مامان مشغول عکاسی بود روی دستات بلند شدی و سرت رو کوبوندی به زیر گهواره و بعد از یه مکث کوتاه شروع کردی به گریه کردن.

*

 

اینجا من آشپزخونه بودم که برگشتم دیدم برای اولین بار رفتی رو سرامیک ها:

 *

بعد از یه نگاه عمیق شیرجه رفتی تا مزه سرامیک ها رو تست کنی.

*

عاشق کنترل تلویزیونی هر جا ببینیش خودت رو بهش می رسونی.

دیگه با روروئکت دوست شدی و وقتی میشینی توش ذوق می کنی.

*

قبلا کریرت رو چندان دوست نداشتی که اونم از این ماه برطرف شد، اما چه فایده دیگه داره برات کوچیک میشه و اگه خسته بشی با یه حرکت خودت رو پرت می کنی بیرون.

*

تا تو کریرت میذارم پاهات رو میذاری رو دسته کریر که از عکسات هم معلومه.

*

وقتی گشنه ات میشه و شیر می خوای با دیدن مامانی پشت سر هم إهن إهن می کنی یعنی زود باش که دیگه طاقت ندارم قیافه ات هم شبیه عکس بالایی میشه.

اینجا تازه از حموم دراومدی و هنوزم عاشق حموم و آب بازی هستی و تو حموم کلی بهت خوش میگذره

*

وقتی روی زمینی و من یا بابایی میایم بالاسرت تا بغلت کنیم چنان ذوق می کنی که چشمات رو می بندی خنده صدادار می کنی.

اینم مدل جدید خوابیدنته:

*

(مامان جون بالشت و تشکت رو مامانی هنر به خرج داده و از یکی از سویئشرت هایی که بابایی از کره برای خودش خریده بود و بلااستفاده مونده بود، درست کرده. نوشته بالشت قسمت پشت سوئیشرت بود.)

*

با شنیدن صدای اذان میخکوب میشی و خیلی عمیق گوش میدی و بعد با تعجب ما رو نگاه می کنی.

آب نباتم اینجا داشتی برای اولین بار خاله شادونه رو نگاه می کردی و می خندیدی و حرف می زدی(پشت سر هم می گفتی ع ق یا آقو ) خاله ها ببخشید عکس شکار لحظه ایه و به صورت فلفور با موبایل گرفته شده.

 *

 

 اینم عکسای زمستونی که بعد از برگشتن از بیرون انداختم.

*

*

 

اینم یه شاپرکه در آسمان اتاق ریحانه خانوم.

*

 از وقتی دندون درمیاری لثه هات می خاره و لب بالاییت رو مثل این عکس بالایی می مکی و صدایی مثل بوس کردن درمیاری و این کار رو چندین بار تکرار میکنی.

دیگه ماشاا... زرنگ شدی مامانی با دیدن نور قرمز دوربین می دونی که پشت سرش قراره فلش بزنه و چشات رو اینجوری می کنی و تنهایی نمیشه رو در رو ازت عکس گرفت. باید بابایی باشه و بخندونه تا حواست پرت بشه.

 *

اینجا ریحانه خانوم خوابش میاد و حوصله نداره و عکاسی مامان گل کرده. برای همین یه E بلند به نشانه اعتراض نثار مامانش کرد.

*

 

غذاهایی که خوردی فقط فرنی و سوپ و حریره بادوم بود.

کلماتی که میگی: بابابا – مامام – آقا – آبو – هابو- هام - آقّو- ع ق – دیس - وََََوَوَ – دَدَدَ – نَ نَ نَ – یَ یَ یَ - ...

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان زهرا
9 دی 90 0:51
رمز ندارم خوشکل خاله

براتون فرستادم
مامان نازنين رقيه
9 دی 90 10:31
چه عكسهايييييييييييييييييييي
اخرش من اين دخملي رو ميخورمش

هههههههههههه خب منم دخملی تونو می خولم
ثنا
9 دی 90 12:37
سلام عزيزم خوبي؟
واي چه عكساي نازيييييييييييييي
ريحانه جونم حسابي شيطون شده ها
خاله قربونش بره
با ديدن عكساش كلي ذوق ميكنمممممم

سلام ثناجون، ممنونم
ثنا
9 دی 90 12:37



فرانک مامان النا
11 دی 90 10:03
دلم غشششششششششششششش رفت . یکی منو بگیره . حض میکنم ریحان رو میبینم . خدا حفظش کنه ...
200 روزگی اش هم مبارک

ممنون خدا النای نازتون رو هم حفظ کنه.
امروز دیگه 225 روزه است.
مامان گیسو
11 دی 90 12:53
رمزو عوض کردی؟

نه همون قبلیه.
سمانه مامان پارسا جون
12 دی 90 11:15
عکسهاش خیلی ناز بود فرناز جون
دمر خوابیدنش هم که خیلی جیگره پسر منم همینطوری میخوابه همیشه
خدا واست نگهش داره این عروسکه ملوسکو
پستهات مثل همیشه توپههههه

آخه تو چقدر نازی سمانه جون
راضی نبودم اینهمه وقت بذاری و دونه دونه پست ها برای منو ریحانه کامنت های قشنگ بنویسی.

سارا
12 دی 90 11:34
سلام
هزار ماشالا به اين دختر و مادر نمونه كه اينقدر با حوصله و سليقه ازش عكس ميگيره
الهي منم يكم سرم خلوت بشه و بتونم عكساي پسري را بزارم توي سايتش و كاراش را بنويسم.
الهي خدا ريحانه جونا حفظش كنه

سلام ممنونم ساراجون، لطف داری ایشاا... وقت می کنی و می نویسی.فک کنم شاغلی نه؟
محمدحسین عشق جاودان
25 دی 90 11:26
سلام خاله گلي .قربون بشم .ماهک خانم .دوست جون گلم فقط ماماني مي خونه و مي نويسه قربونت :

ممنون از اطلاع رسانی تون
...................