100 روزگی ریحانه
ادامه مطلب فراموشتون نشه(عکس هم داره).
سلام عروسکم امروز شما 100 روزه(٣ ماه و ٧ روزه) شدی عزیزم.
مامان و بابا هم برات کیک گرقتن و به همراه فامیل های بابایی رفتیم بوستان ولایت و یه جشن کوچولو برات گرفتیم. ایشاا... تولد 100 سالگیت رو بگیریم عسلم.
امروز که صدمین روز زندگیت بود خیلی دختر نازی شده بودی و با یار دیرینت(لوستر) که مثل همیشه حرف می زدی مابینش جیغ هم می کشیدی که برای خودت هم تازگی داشت انگار صدای خودت رو کشف کرده بودی و خیلی هم خوشت اومده بود و همش تکرار می کردی.
کلمه" آغا و اینگه" رو هر وقت میگم قشنگ تکرار می کنی اما هر وقت میگم بگو :"ماما" لبای قشنگت رو باز می کنی و با صدای بلند و با شادی فراوان می خندی و دست و پا می زنی. البته چند بار در اوج گریه "ماما" گفتی ولی من هر بار شک کردم که درست شنیدم یا نه. آخه باورم نمیشه چون هنوز خیلی کوشولویی فندقم.
مامان و بابا سر اینکه اول مامان میگی یا بابا باهم رقابت می کنند.
من همش بهت میگم "بگو مامان" و بابایی هم همون لحظه میگه "نه خیر بگو بابا" اینکه آخر سر کدوممون موفق میشیم بستگی به شما داره دخترم.
نازدونم شکر خدا دختر آروم و مهربونی هستی.
حالا از کجا میگم مهربونی؟ از اونجا که هر وقت زمان طولانی به خواب میری و من مشغول به کار میشم و یهو دلم میریزه که نکنه طوریت بشه و من ندونم ، میام بالا سرت و زوم می کنم رو شکمت تا ببینم نفس می کشی و تو توی اون لحظه یه نفس عمیق می کشی و مامانی رو از نگرانی درمیاری.
حتی تو دوران جنینیت هم اینجوری بودی هر وقت نگرانت میشدم سریع ابراز وجود می کردی.
قربون دل مهربون و لبای همیشه خندونت برم مامانم.