ریحانه و نهمین ماه زندگیش (بهمن)
فرشته کوچولوی نازم ٩ماهگیت مبارک
ریحانه جونم امروز نه ماهت رو تموم کردی و وارد دهمین ماه زندگیت شدی.
توضیحات بیشتر در ادامه مطلب.
مامانی ببخش خیلی وقته آپ نکردم و به خاله های مهربونت و نی نی های گلشون هم سر نزدم آخه 14 بهمن رفتیم شهرستان و به خاطر سورپرایز کردن عزیزانم نتونستم از خاله وبلاگی ها خدافظی کنم چون خاله عزیزه و دختر خاله مهدیه و دایی داود و عمه سمیه خواننده وبلاگت بودن ...
واما اتفاقات جالبی که تو این سفر افتاد، نامزدی دختر خاله مهدون بود و مامانی خیلی خوشحاله از اینکه دخترخاله هم بعد از عروسی میاد تهران.
23 بهمن بلیط برگشت به تهران داشتیم که بابایی یه کوپه گرفته بود و خاله جون و دخترخاله هم با ما اومدن تا خرید های عقدشون رو بکنن. این بود که سرم گرم بود و نتونستم آپ کنم امیدوارم خاله های مهربون هم به بزرگی خودشون ببخشن.
...
دوشنبه اول بهمن ماه باهم رفتیم مرکز بهداشت و خانم کارشناس بعد از اندازه گیری قد و وزنت گفتن که متاسفانه دچار کندی رشد شدی و از 7 ماهگی تا 9 ماهگیت فقط 200 گرم وزن اضافه کردی و200 گرم برای 2 ماه خیلی کمه.
درباره علتش سوال کردن و بنده هم به عرضشون رسانیدم که غذات خوبه و فقط با زرده تخم مرغ مشکل داری و فرنی و سوپ و کته رو خوب می خوری ولی مشکل اینه که یه هفته است که بیرون رویت زیاد شده و روزی 3 یا 4 بار شکمت کار می کنه و از طرفی هم آروم و قرار نداری و به سرعت جت از این ور خونه به اون ور خونه در حرکتی و انرژی می سوزونی.
- قدت 73 شده(1 سانت بیشتر از 7 ماهگی) و دور سرت هم44.5
- راستی مامانی یه 10 روزی میشه که 3 دندونی شده بودی امان از این دندونای بالاییت که برعکس پایینی ها خیلی اذیتت کردن ، همین امروز تو اولین روز 10 ماهگیت(9 ماه و 1 روزگی) چهارمی هم دراومد، دیشب چند بار تو خواب گریه کردی و آروم نمی شدی خدا رو شکر فعلا راحت شدی.
- تو این ماه کاملا سرعتی چهار دست و پا میری و تا از خواب بیدار میشی و منو کنارت نمی بینی سریع خودت رو به اتاق یا آشپزخونه می رسونی.
- کلی شیطون شدی و خودت رو برامون لوس می کنی و خنده های ریز ریز می کنی.
- وقتی بابایی از سر کار میاد یه فیلمی براش بازی می کنی در حد هالیوود. هههههه
بعد از اینکه مامانی در رو باز می کنه خودش پشت در قایم میشه و کله مبارکت رو از در میاره بیرون و تو هم می دونی قراره یکی از این پله ها بالا بیاد پس منتظر می مونی، به محض دیدن بابا چنان ذوقی می کنی و دست و پاهات رو به هم می کوبی که فقط خدا می دونه چه طوری محکم می گیرمت تا از بغلم نیفتی. با اولین نگاهی که بابایی بهت می کنه از خنده ریسه میری و سر و صورت منو با اون ناخنای همیشه تیزت خش خشی می کنی.
بعد از اینکه بابا میاد داخل و آغوشش رو برات باز می کنه خنده های از ته دل و صدادار می کنی و روت رو برمی گردونی و منو محکم بغل می کنی حالا بابایی هی صدات می زنه : ریحان بابا...، نازنازی...، دوزدوزی... اما مگه ناز و ادا میذاره برگردی سمتش؟
خنده های ریز ریز می کنی و ناز می کنی براش، اینجاست که دیگه بابا طاقت نمیاره و میاد که به زور متوسل بشه و تو رو از آغوش مامان دربیاره که یهو صدای خنده ات عین بمب تو فضای خونه مون منفجر میشه و با صدای بلند ریسه میری از خنده و دوباره صورت مامان بیچاره رو خش خشی می کنی و با هزار ناز و ادا میری بغل بابایی و تا نیم ساعت مامان رو بی خیال میشی.
ولی در کل خیلی وابسته من شدی و همش دوست داری پیشت باشم و باهات بازی کنم وقتی بابا خونه نیست همش دنبالم گریه می کنی و می خوای بشینم پیشت.
- همه چی رو با دقت نگاه می کنی و بعد به صورت ما نگاه می کنی و به زبون خودت حرف می زنی.
- وقتی متوجه موردی میشی پشت سر هم با فشار میگی: اِه اِه تا ما رو هم متوجه کنی.
- وقتی از چیزی بدت میاد با حالت اخم میگی: اَاَاَه موقع اَه گفتن هم چنان با فشار میگی که خودت رو پرت می کنی (مثل زمانی که آدم سکسکه می گیره)
- نمی دونم چرا بازم میونه ات با روروئکت به هم خورده تا می خوام بذارمت تو روروئکت محکم دستای منو می گیری و به زور خودت رو بالا می کشی و گریه می کنی. البته بعضی وقتا هم اعتراضی نمی کنی ولی فقط چند دقیقه تحملش می کنی.
- این ماه فلش بک زدی به 5 ماهگیت و دَ دَ دَ گفتن رو از سر گرفتی و دایره لغاتت پیشرفت که نکرده هیچ، پسرفت هم کرده وای وای وای ریحانه خانم پس کو اون "مامام" گفتنات؟
- دست دسی هم که نمی کنی ولی وقتی میگیم: ریحانه دست بده، انقدر قشنگ دستت رو جلو میاری و دست میدی، خودت هم ذوق می کنی.
-از عروسکا و اسباب بازیات زود خسته میشی و چندان علاقه ای بهشون نداری اما با کنترل ها و انواع سیم و موبایل و دمپایی رو فرشی و بادبزن بابا و هر چیز مضر و میکروبی دیگر، تا دلت بخواد سرگرم میشی و خسته هم نمیشی.
- مزه دستمال کاغذی رو هم دوست داری و تا پیداش می کنی میبری دهنت و اگه بگیریم گریه می کنی.
- عاشق دردری و تا می ریم بیرون جیکت هم درنمیاد و وقتی سوار ماشین میشیم از پنجره بیرون رو نگاه می کنی و وقتی ماشین وایسته یه نگاهی به دور و بر می کنی و میگی: هِه (از همون نوع سکسکه ای) و بعد شروع می کنی به غز زدن که چرا وایساد و با راه افتادن ماشین دوباره ساکت میشی و متفکرانه بیرون رو نگاه می کنی.
- تازگی ها تو کالسکه ات نمیشینی و دوست داری بیای بغلم و این برای من یعنی فاجعه.
- شهرستان که رفتیم زیاد با فامیلا غریبی نمی کردی و خاله عزیزه و عمه سمیه و دخترخاله مهدیه رو یه جور خاصی دوست داشتی انگار سالهاست اونا رو میشناسی. البته نوع دوست داشتن خاله جون با بقیه فرق می کرد خاله رو مثل مامانی دوست داشتی و پشت سرش گریه می کردی و دنبالش راه میفتادی ولی عمه سمیه و دختر خاله مهدون رو وقتی می دیدی هیجانزده میشدی و جیغ می زدی و می خندیدی و می خواستی باهات حرف بزنن و خودت رو براشون لوس می کردی.
- بچه ها رو خیلی دوست داری و با دیدنشون ذوق می کنی و می خوای باهات حرف بزنن و اگه ببینی هیچی نمیگن هی میگی: "هِه" آخرش رو بازم با فشار و پرت کردن خودت میگی.
- تا آهنگی میشنوی سریع دستات رو می بری بالا و خودت رو هی پرت می کنی و می خندی. آخه تو نانای کردن رو از کجا یاد گرفتی شیطونکم؟
- اگه کسی غیر از مامان و بابا باهات حرف بزنه و تو دوستش داشته باشی دستات رو می بری بالا و آغوشت رو باز می کنی و ناز می کنی براش مخصوصا وقتی دایی جون باهات حرف می زنه.
- غذاهایی که می خوری نسبت به ماه هشتم تغییری نکرده فقط شیرموز با خرما رو هم اضافه کردم.
- 4 بهمن در 8 ماه و 4 روزگیت داشتم سمبوسه درست می کردم که ته ظرف یه ذره موند و منم به نیت تو یه سمبوسه کوچولو درست کردم.(ناگفته نماند که خودم نوش جان کردم چون این غذاها برای نی نی ها مناسب نیست)
اینم عکس سمبوسه دخملونه ما: