ریحانه و یازدهمین ماه زندگیش(فروردین91)
سلام عسلکم، سلام شیرینکم، سلام عروسکم و ملوسکم
11 ماهگیت مبارک
امروز اول اردیبهشت سال 91، اولین روز آخرین ماه اولین سال تولدت بود.
یعنی یازدهمین ماه زندگیت رو تموم کردی و وارد دوازدهمین ماه شدی هوراااااااااا
گل دخملم! خدای مهربون رو به خاطر داشتن گل نازی چون تو شاکرم و عاشقانه ترین سپاس ها را نثارش می کنم.
نحانای خوش تیپ منی تو!
لطفا بفرمایین ادامه مطلب و توضیحات ١٠ ماهگی و١١ ماهگی ریحانه کوچولو رو بخونید:
دخملک شیرین مامان! امروز می خوام برات از 10 ماهگی و 11 ماهگیت بگم.
این اواخر خیلی شلوغ و شیطون شدی نمی تونم فکرم رو متمرکز کنم و مرتب بنویسم پس سعی می کنم هر چی که به خاطرم می رسه برات ثبت کنم:
تو 10 ماهگیت که روزای عید بود و شهرستان بودیم به خاطر دندون هفتمی همش اذیت بودی و نق می زدی و اواخر تعطیلاتم که مریض شدی و سرماخوردگی آبت کرد. بمیرم برات مامانی هر کی می دید می گفت چرا لاغر شده و من کلی غصه می خوردم.
تا یادم نرفته بگم که عکسای عیدت رو ریخته بودم تو فلاش وآورده بودم (همونا که فکر می کردم تو کامپیوتر خاله اینا جا گذاشتم) البته فرقی هم نمی کنه چون خاله اینا تهرانن و این چند روز تعطیلی رو پیشمون بودن اگه جا میذاشتیم هم برامون میاوردن.
کارای 10 ماهگیت رو سعی می کنم با عکسات توضیح بدم.
اینجا روزای اول عیده کنار سفره هفت سین عزیز جون که البته به خاطر شما وروجک سینی توش یافت نمیشه جز یه سین اونم سبزه است.
تا گذاشتمت تو سفره شیطنتت گل کرد و با قاشق آجیل می خواستی شکلات ورداری:
کار خودت رو کردی حالا قاشق رو گذاشتی تو دهنت ولی شکلاته توش نیست آخه ...
اینجا فهمیدی سرت کلاه رفته و قاشق رو گذاشتی کنار و شکلات رو برداشتی و داری مزمزه می کنی.
می خواستی آجیلم بریزی که ورداشتیم و داری با اون انگشت کوشولو نشون میدی.
رو تخت عزیزجون نشستی و داری ذوق می کنی:
دست دسی رو تازه یاد گرفته بودی:
واااااااااااااای اینم یه کشف جدید بود تو ١٠ ماهگیت که هر از گاهی انجامش می دادی و بعضی وقتا هم دستت خطا می رفت و چشمت رو درمیاوردی.
وااااااااااای ببخشید مامانی :
ای دخمل خوش خنده :
تو این عکس پایینی داری هیس هیس می کنی.
اینجا شلوارکی رو که زندایی نسیبه زحمت کشیده بود و تابستون سال قبل برات خریده بود رو تنت کردم تا ببینم اندازه ات میشه یا نه که دیدم یه ذره بزرگه و سال بعد قشنگ تر میشه برات.(عکس مربوط به روزای سرماخوردگیه و از صورتت معلومه چقدر لاغر شده بودی الان شکر خدا بهتری و دوباره جون گرفتی)
و اما از این اواخر و 11 ماهگیت بگم که کلی شیطونی می کنی و از صبح زود که بیدار میشی تا وقت خواب یه لحظه هم آروم و قرار نداری و همش در حال ورجه وورجه و ریخت و پاشی.
- وقتی از مسافرت برگشتیم چند روز هوا گرم شد و من و بابا تو فسقلی مون رو بردیم پارک و کلی ذوق کردی وقتی بچه ها رو دیدی.
- تو پارک من و بابا نشسته بودیم رو نیمکت و تو هم تو کالسکه ات بودی که همش داخل کالسکه پا می شدی و سایه بون کالسکه ات رو می گرفتی و بالا پایین می پریدی ازخوشحالی کشف جدیدت و ازاون روز تا حالا هر وقت با کالسکه میریم بیرون، همش باهات درگیریم چون بلند میشی و می خوای وایستی.
- انقدر ناز بوس می کنی:(البته تو عکس پایینی بیشتر شبیه گازه تا بوس هههه)
- 21 فروردین ماه برای اولین بار تونستی از مبل بالا بری بدون اینکه چیزی زیر پات باشه.
جلوی چشمای من و بابا بعد از تلاش های فراوون راهش رو یاد گرفتی و یکی از پاهات رو بردی بالا و گذاشتی رو مبل و بعدش هم خودت رو کشیدی بالا و چه ذوقی هم می کردی و برای خودت دست دسی می کردی و خنده های پیروزمندانه در می کردی و زمانی که دوباره بدون هیچ دردسری رفتی رو مبل با نگاه شیطنت آمیز برگشتی سمت ما و از خوشحالی بلند بلند می خندیدی و بالا پایین می پریدی. قربون ذوق کردنت برم من
- اولش باید یه بالش میذاشتیم جلوی مبل تا بتونی بیای پایین اما چند روزه یاد گرفتی بدون بالشت هم بیای پایین. آفرین دختر زرنگم.
- عاشق خودکار بابایی تا میری بغلش اول خودکارش رو از توی جیب پیراهنش ورمیداری و ذوق می کنی.
- وقتی بهت غذا میدم اگه یه دونه برنج بیفته زمین تا اونو برنداری غذات رو نمی خوری چقدر هم تلاش می کنی تا دو تا انگشت کوشولوت رو به همدیگه بچسبونی و دونه های کوچولو رو بگیری دستت.
- بعضی وقتا هم می خوای گلای فرش رو دستت بگیری.
- وقتی می خوای به یه چیزی عمیق نگاه کنی و سر دربیاری با دهان بسته حرف ق ق از حلقت شنیده میشه مثل همین عکس پایینی که غرق پماد کالاندولایی :
-تا می خوام کلاه بذارم سرت نمی ذاری. ای کلاه بردار !
- بای بای می کنی اما با دست بسته هههههه
- این کار زشت رو تا چند روز بعد از تعطیلات هم انجام می دادی:
اینجا هم دوباره دنبال نقطه امن بودی برای انگشتت که دستت خطا رفته، شکر خدا الان این حرکت زشت رو کاملا فراموش کردی.
مشغول بازی با آویز تخت:
آویزت رو می کشی و کج و کوله اش می کنی:
مشغول بازی با روروئکت:
قربون اون انگشت اشاره ات برم جیگمل مامان:
از هر جایی می گیری و بلند میشی ولی هنوز نمی تونی راه بری.
آخه تو چی کار به موش موشی داری؟
-
اینجا داشتی شیشه ویترینت رو لیس می زدی که صدات کردم و تا برگشتی عکست رو گرفتم:
- کارهایی که می کنی زیاده ولی الان عجله دارم و حضور ذهن ندارم چون فردا عازم سفریم و هیچ کاری نکردم...
- کلماتی که به واژه های قبلی اضافه کردی:
1-" آدََّ" یعنی آب
2- "اَدَدَ" یعنی الله اکبر
3- "آنانا" یعنی می می
4- "هیس هیس" هنگام ذوق کردن با نشون دادن دندونات میگی که همراه با بالا پایین پریدنه.
5- "دیز" یعنی جیز
6- ... (یعنی فعلا یادم نمیاد)
در مورد غذاها:
1- این روزا دیگه از غذای سفره مون می خوری البته با ملاحظات لازم.
2- "سوپ قارچ و خامه" رو بیشتر از سوپ قبلیت دوست داری.
3- با "کته" دوست شدی و هر از گاهی می خوری.
4- سالاد الویه رو خیلی دوست داری که به خاطر سس مایونزش کم میدم.
5- مرغ و آب مرغ رو بیشتر از گوشت و آب گوشت و چرخ کرده دوست داری.
6- هنوزم عاشق نون سنگکی مثل عمه منیر و خاله عزیزه (هر کدوم می بینن میگن به من رفته)
7- فرنی گرم رو دوست داری و اگه سرد بشه نمی خوری.
8- آبت اگه ولرم باشه نمی خوری و غر می زنی و باید آب یخچالی بهت بدیم تا بخوری.
دوست جونام داداش کوچیکم با زنداداشم و کوثرجون از کربلا میان و من و ریحانه به همراه خواهرمینا داریم می ریم شهرستان.
زود بر می گردیم ایشاا... خدانگهدار همگی.